جرى و تطبيق:تعميم و تطبيق حكم آيات داراى سبب نزول خاص، بر مصاديقى غير از مورد نزول
جرى در لغت به معناى عبور سريع و در اصل براى بيان حركت آب و آنچه كه با آب جريان مى يابد وضع شده است.[1] اين واژه در قرآن كريم نيز به معناى روان و جارى شدن آمده است. (مانند غاشيه/88، 12؛ الرحمن/55،50؛ روم/30، 46) گاهى نيز با صيغه «جاريه» يا «جوار» درباره كشتى (حاقّه/69،11؛ ذاريات/51، 3؛ شورى/42، 32) يا ستاره (تكوير/81،16) به كار رفته است.[2]تطبيق بدين معناست كه چيزى، چيز ديگرى را بپوشاند «طَبَّقَ السحاب الجَوَّ» يعنى ابر، آسمان را پوشانيد. زمانى گفته مى شود «طابقتُ بين الشيئين» كه دو چيز يكسان قرار داده شوند.[3] از اين ريشه دو واژه «طِباق» و «طَبَق» هريك دوبار در قرآن كريم به كار رفته است. طباق به نظر راغب به دو معنا و به عبارت ديگر در مورد دو نوع از اشياء به كار مى رود: يكى در مورد هر چيزى كه روى چيز ديگر قرار گيرد و ديگرى در مورد هر امرى كه موافق و هماهنگ با امر ديگرى باشد. به نظر وى «طباق در قرآن در هر دو موردش كه درباره آسمان هاى هفت گانه آمده به معناى نخست است: «اَلَّذى خَلَقَ سَبعَ سَمـوتٍ طِباقـًا» (ملك /67، 3؛ نيز نوح/71، 15) يعنى خداى متعالى 7 آسمان را به صورت طبقه طبقه و هر طبقه را روى طبقه ديگر آفريد.[4] «طَبَقْ» نيز در اصل به معناى هر چيزى است كه مطابق و هماهنگ با غير خودش باشد، از همين رو به پوشش هر چيز كه كاملاً مطابق خود آن چيز است «طَبَقْ» گفته شده است. سپس به حال انسان نيز «طبق» گفته اند، در حالى كه مطابق حال ديگر باشد. در قرآن كريم نيز به همين معنا به كار رفته است: «لَتَركَبُنَّ طَبَقـًا عَن طَبَق» (انشقاق/ 84، 19)؛ يعنى شما پيوسته از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد.[5]در طول تاريخ تفسير، بيشتر فقها، دانشمندان علوم قرآنى و مفسران به حقيقت جرى و تطبيق معتقد بوده و در كتاب هاى خود به آن اشاره كرده و بر طبق آن عمل كرده اند[6]؛ ليكن به عنوان يكى از اصطلاحات تفسيرى و علوم قرآنى در ميان مفسران معاصر و عمدتا مفسران و قرآن پژوهان ايرانى رايج شده و نخستين بار علامه طباطبايى با برداشت از اخبار جرى اين اصطلاح را ابداع كرده[7] و به معناى تطبيق كلى بر مصداق بارز آن مى داند. مقصود از آن اين است كه قرآن شريف از حيث انطباق بر مصاديق وسعت داشته، به موارد نزول آيات اختصاص ندارد، بلكه در هر موردى كه به لحاظ ملاك با مورد نزول متحد باشد، جارى مى گردد؛ مانند مَثَل هايى كه خاص موارد اوليه نيستند، بلكه در هرچيز كه مناسبتش محفوظ باشد، جارى مى شوند.[8] علامه طباطبايى در بسيارى از موارد از اين پديده به عنوان «جرى و انطباق» نيز ياد كرده است.[9]اخبار جرى:
در سخنان اهل بيت عليهم السلام رواياتى با واژه «جرى» مشاهده مى شوند كه بر جريان حكم آيات قرآن كريم در تمامى اعصار و قرون تأكيد دارند؛ مانند سخن امام باقر عليه السلام كه درباره ظهر و بطن قرآن كريم فرمودند: «ظهره تنزيله و بطنه تأويله، منه ما قد مضى و منه ما لم يكن، يجري كما تجري الشمس والقمر».[10]از حمران بن اعين نيز نقل شده كه گفت: از امام باقر عليه السلام درباره ظاهر و باطن قرآن پرسيدم و فرمود: ظاهرش كسانى هستند كه آيات درباره آن ها نازل شده و باطنش افرادى كه اعمال همان مردمان را تكرار كرده اند. قرآن همان گونه كه آنان را در برمى گرفت، اينان را شامل مى شود.[11] در روايتى ديگر از آن حضرت آمده است كه وقتى آيه اى درباره قومى نازل شده اگر پس از مرگ آن قوم، آن آيه نيز بميرد، از قرآن چيزى نخواهد ماند؛ ولى همه قرآن تا آسمان ها و زمين هست، جارى است.[12]مطابق اين روايات، قرآن كريم در بر دارنده مطالبى است كه بر غايب و حاضر، يكسان حكم مى كند و بر زمان آينده، همچون زمان نزولش جارى است، چنان كه خورشيد و ماه براى همه دوران ها يكسان مى تابند، بنابراين، سبب نزول، مصداقى از مصاديق آيه است كه راه را بر تطبيق حكم آيه بر مصاديق ديگر، هرچند در اعصار بعدى، نمى بندد.علماى شيعه نيز با تأسّى به پيشوايان خود، حكم عام آيه را در موارد مشابه، جارى دانسته اند، چنان كه شيخ طوسى در التبيان، مورد نزول را در حقيقت يكى از مصاديق مفهوم قرآنى مى داند.[13] طبرسى نيز ذيل اين گونه آيات، ضمن تفسير آن ها، بارها بر عموميت حكم آيه تأكيد كرده است.[14]علامه طباطبايى معتقد است قرآن كريم براى هدايت همه آحاد بشر در طول اعصار نازل شده و معارفى كه بيان مى كند و فضايل و رذايلى كه بر مى شمرد، مختص فرد يا زمان خاصى نبوده، موارد شأن نزول موجب محدوديت حكم آيه بر رخداد خاص نيستند، بنا بر اين مدح يا مذمت افراد، تنها دليل بر وجود صفات نيك و بد در آن هاست و دليلى بر آن نيست كه آن صفات در فرد ديگرى نيستند[15]، بنابراين از ديد ايشان سبب نزول آيات چونان الگوهاى تطبيقى براى انسان ها هستند تا بر اساس آن بتوان حدّ و مرز احكام و شرايط آن را تشخيص داد. ايشان قرآن را از نظر انطباق بر مصاديق، وسيع دانسته، قائل است كه حكم آيه، در هر موردى كه به لحاظ ملاك، با مورد نزول متحد باشد، جارى مى شود. بنابر نظر ايشان آيات قرآن در طول زمان در دو بعد تنزيل و تأويل جريان مى يابند؛ در بعد تنزيل با معناى ظاهرى بر موارد و مصاديق مشابه در عصرهاى پس از نزول منطبق مى شوند و در بعد تأويل هر يك از آيات شريفه قرآن بر معانى دقيق تر و عميق ترى انطباق مى يابند و دلالت مى كنند؛ براى مثال، آيات جهاد با دشمنان و كفار بر جهاد با نفس انطباق مى يابند يا آياتى كه درباره منافقان نازل شده اند بر مسلمانان فاسق انطباق داده مى شوند يا در انطباق ظريف تر، آياتى كه در شأن گناهكاران نازل شده بر كوتاهى ها و غفلت هاى اهل مراقبه و ذكر انطباق داده مى شوند.[16] بنابراين ديدگاه، مى توان شمول مفاهيم ظاهرى آيات، بر موارد مشابه را «جرى» و شمول حكم آيات بر مطالب بطنى را «انطباق» خواند، از همين رو، علامه معانى و معارف قرآن شريف را داراى مراتب متعددى مى داند كه براى اهل هر مرتبه معناى متناسب با حال و مقام وى مراد آيه است؛ همچنين ايشان ظاهر و باطن قرآن را دو امر نسبى مى خواند كه هر باطنى نسبت به ظاهر خود باطن است؛ اما نسبت به باطن خود، ظاهر به شمار مى آيد.[17]جست و جو در روايات اهل بيت عليهم السلام ما را به اين امر رهنمون مى سازد كه برخى روايات تفسيرى چون روايات سبب نزول بر موارد مشابه جريان دارند. از جمله اين موارد، روايات بطنى هستند كه تفسير آن ها ويژه اهل بيت عليهم السلام است كه با عالم غيب ارتباط دارند و در آن ها به بيان معانى نهفته كلماتى از آيه مى پردازند كه هيچ ابهامى از حيث معناى لغوى ندارند. علامه طباطبايى روايات فراوانى را كه در باب هاى مختلف در تطبيق آيات قرآن بر اهل بيت عليهم السلام يا دشمنان آنان وارد شده اند از اين قبيل مى داند؛ مثلاً رواياتى كه صراط مستقيم در «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم» (حمد/1،6) را حبّ پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت ايشان معرفى مى كنند[18] يا رواياتى كه «اسلام» را در آيه شريفه «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـم» (آل عمران/3،19) تسليم شدن در برابر اميرمؤمنان عليه السلام مى دانند.[19]از ديگر روايات تفسيرى كه موارد مشابه را نيز دربرمى گيرند، رواياتى هستند كه به بيان مصداق آيات مى پردازند. برخى روايات درصدد بيان مصداق انحصارى آيات اند و برخى ديگر مصداق اكمل را بيان مى كنند. روايات بيانگر مصداق، در واقع نوعى ابهام ظاهرى را از آيه برطرف مى كنند؛ يعنى مرجع ضمير، موصول يا ... را مشخص مى كنند؛ مانند روايتى كه در تفسير العياشى ذيل آيه شريفه «واِن مِن اَهلِ الكِتـبِ اِلاّ لَيُؤمِنَنَّ بِهِ قَبلَ مَوتِهِ ويَومَ القِيـمَةِ يَكونُ عَلَيهِم شَهِيدا» (نساء/4،159) آمده است كه در آن حارث بن مغيره از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه مقصود از«لَيُؤمِنَنَّ بِه» ايمان به رسول خداست.[20] علامه طباطبايى درباره اين روايت معتقد است گرچه ظاهر اين روايت با ظاهر سياق آيات كه درباره عيسى عليه السلام است، هماهنگ نيست؛ ممكن است مراد از روايت، بيان جرى قرآن باشد؛ به اين معنا كه پس از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله و آوردن كتاب و شريعت و نسخ شريعت عيسى عليه السلام ، بر هريك از مؤمنان اهل كتاب واجب است كه ابتدا به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و ضمن آن به عيسى عليه السلام و پيامبران پيشين ايمان بياورد، پس اگر بعد از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله براى فردى از اهل كتاب در هنگام احتضار، مشخص شود كه عيسى عليه السلام بر حق است، تنها در ضمن كشف حقانيّت پيامبر صلى الله عليه و آله است كه حقيقت برايش آشكار مى شود، بنابراين ايمان هريك از مؤمنان اهل كتاب به عيسى عليه السلام در صورتى ايمان به شمار مى آيد كه در اصل نسبت به رسول اكرم صلى الله عليه و آله باشد و در ضمن آن به عيسى عليه السلام .[21]محمد هادى معرفت از آنچه علامه «جرى» مى نامد، با عنوان «تأويل» ياد مى كند، زيرا تعريف او از تأويل بر جرى و تطبيق منطبق مى شود. او معتقد است تأويل، روشن شدن مفهوم پوشيده در پشت الفاظ مورد نزول است. وى به اين نكته اشاره مى كند كه بيشتر آيات نازله بنا بر مناسبات، در ابتدا خاص به نظر آمده، در ظاهر به غير آن موارد سرايت نمى كنند؛ امّا اين محدوديت با رسالت جاودانه قرآن كريم، منافات دارد. ايشان در نهايت، تعميم حكم آيه اى كه در مورد خاص نازل شده به موارد مشابه را از تأكيدهاى پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته كه به منظور جريان آيه در همه اقوام و اعصار بيان شده است[22]؛ هم چنين تأويل را معادل «بطن» آيات قرآن كريم دانسته، اطلاق «بطن» بر معناى ناپيداى آيه را از آن باب مى داند كه اگر در معناى آيه تدبر و تعمق نشود، اين معنا مخفى مى ماند و انسان با تعمق و تدبر در آيات، مفهومى به گستردگى آفاق براى آيه مى يابد كه اين امر بر جاودانگى رسالت قرآن منطبق مى شود.[23]برخى، سخن امام باقر عليه السلام : «... يجري كما تجري الشمس والقمر...»[24]را از باب تشبيه معقول به محسوس دانسته اند كه در آن جاودانگى قرآن كريم به هماره درخشان بودن دو اختر پرفروغ آفتاب و ماه تشبيه شده است. وى معتقد است همان گونه كه مهر فروزان و ماه تابان همواره روز و شب را روشن مى كنند و ويژه دوران خاصى نيستند، قرآن كريم نيز چنين نيست كه هدايت و تدبر آن براى دوران هاى گذشته بوده، براى عصر حاضر و اعصار بعد، بهره اى جز تلاوت نداشته باشد.[25]بيشتر قرآن پژوهان اهل سنت بدون به كار بردن اصطلاح خاص «جرى»، بر جريان حكم آيه در موارد مشابه نزول معتقد بوده و در كتاب هاى خود بر آن تأكيد كرده اند.[26]به هر حال جرى و تطبيق افزون بر آياتِ داراى سبب نزول خاص، در آياتى كه ناظر به مدح يا مذمت فرد يا افراد خاصى است و سبب نزول خاصى براى آنها بيان نشده نيز جارى است و در صورت تحقق، موارد مشابه، اين موارد را نيز در برمى گيرد و شمول آن ها مانند جاودانگى قرآن كريم، همواره تمامى عصرها و همه نسل ها را دربرمى گيرد.منابع
الاتقان، السيوطى (م. 911 ق.)، به كوشش مصطفى ديب البغاء، دمشق، دار ابن كثير، 1414 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البرهان فى علوم القرآن، الزركشى (م. 794 ق.) به كوشش عبدالقادر عطا، بيروت، دارالفكر، 1408 ق؛ ترتيب العين، خليل (م. 175 ق.)، به كوشش المخزومى و ديگران، دارالهجرة، 1409 ق؛ تسنيم، جوادى آملى، قم، اسراء، 1378 ش؛ التفسير الاثرى الجامع، معرفت، قم، التمهيد، 1385 ش؛ تفسير العياشى، العياشى (م. 320 ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ الشيخ الطوسى مفسرا، خضير جعفر، قم، دفتر تبليغات، 1378 ش؛ الكشاف، الزمخشرى (م. 538 ق.)، قم، بلاغت، 1415 ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ مباحث فى علوم القرآن، صبحى الصالح، بيروت، دارالعلم للملايين، 1968 م؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش صفوان داودى، دمشق، دارالقلم، 1412 ق؛ مناهل العرفان، الزرقانى، به كوشش احمد شمس الدين، بيروت، دار الكتب العلمية، 1416 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ وسائل الشيعه، الحر العاملى (م. 1104 ق.)، قم، آل البيت عليهم السلام لاحياءالتراث، 1412 ق.سعيده غروى[1]. مفردات، ص 194، «جرى».[2]. لسان العرب، ج 2، ص 265، «جرا».[3]. لسان العرب، ج 8، ص 120؛ العين، ج 5، ص 109، «طبق».[4]. مفردات، ص 301 - 302، «طبق».[5]. الكشاف، ج 4، ص 728.[6]. ر. ك: مرآة العقول، ج 2، ص 345.[7]. الميزان، ج 1، ص 41 ـ 42، 153.[8]. الميزان، ج 3، ص 67.[9]. ر.ك: همان، ص70؛ ج5، ص333؛ ج7، ص 308، 348.[10]. بحارالانوار، ج 89، ص 97؛ وسائل الشيعه، ج 27، ص 196.[11]. تفسير عياشى، ج 1، ص 11.[12]. همان، ص 10.[13]. الشيخ الطوسى مفسّرا، ص 240 ـ 241.[14]. ر.ك: مجمع البيان، ج 1، ص 216.[15]. الميزان، ج 1، ص 41.[16]. الميزان، ج 3، ص 72 - 73[17]. الميزان، ج 3، ص 72 - 73[18]. الميزان، ج 1، ص 41.[19]. الميزان، ج 3، ص 126.[20]. تفسير عياشى، ج 1، ص 283.[21]. الميزان، ج 5، ص 144 - 145.[22]. التفسير الاثرى الجامع، ج 1، ص 30.[23]. همان، ص 31.[24]. بحارالانوار، ج 89، ص 97؛ وسائل الشيعه، ج 27، ص 196.[25]. تسنيم، ج 1، ص 234.[26]. البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 57؛ مناهل العرفان، ج1، ص 126 - 136؛ الاتقان، ج 1، ص95 - 97؛ مباحث فى علوم القرآن، ص 70 - 74.